پارچۀ مومی شده و به موم اندودشده و مشمع. (ناظم الاطباء). جامه ای که به موم چرب کرده باشند. (آنندراج). پارچه که به موم آغشته کنند تا رطوبت و آب در آن نفوذ نکند و از آن روپوش نظیر بارانی یا لفاف چیزی سازند: اگر موم جامه نکردی به بر شدی ازنم بارش گریه تر. ملاطغرا (از آنندراج). فرستد سوی او قیصر چو نامه کند از پردۀ دل موم جامه. محمدقلی سلیم (از آنندراج)
پارچۀ مومی شده و به موم اندودشده و مشمع. (ناظم الاطباء). جامه ای که به موم چرب کرده باشند. (آنندراج). پارچه که به موم آغشته کنند تا رطوبت و آب در آن نفوذ نکند و از آن روپوش نظیر بارانی یا لفاف چیزی سازند: اگر موم جامه نکردی به بر شدی ازنم بارش گریه تر. ملاطغرا (از آنندراج). فرستد سوی او قیصر چو نامه کند از پردۀ دل موم جامه. محمدقلی سلیم (از آنندراج)
لباس و پوشاک و کرته و زیرقبایی. (ناظم الاطباء) : در حال سی دینار فرستاد که این را به بهای تن جامه بدهید. (سفرنامۀ ناصرخسرو). بعد چند روز دیگر کشتی ها دررسید و معامله بکردند که از تن جامه عظیم تقصیر بود و بیشتر آن بودند که پوست گوسفند و آهو همی پوشیدند. (مجمل التواریخ). و آورد برون ز خز و دیبا تن جامه ای از خزینه زیبا. نظامی. لیک آن مستی بود توبه شکن منسی است این مستی تن جامه کن. مولوی. بپوشید تن جامه در تن سیه بگفتا که ای پشت گرم سپه. نظام قاری. صوفک و خاصک و تن جامه و بیت و برتک کلی و کلفتن و سالو و روس انصار. نظام قاری. ز تن جامه و کدرویی کزی ز کستونی و بر کجین و قزی. نظام قاری
لباس و پوشاک و کرته و زیرقبایی. (ناظم الاطباء) : در حال سی دینار فرستاد که این را به بهای تن جامه بدهید. (سفرنامۀ ناصرخسرو). بعد چند روز دیگر کشتی ها دررسید و معامله بکردند که از تن جامه عظیم تقصیر بود و بیشتر آن بودند که پوست گوسفند و آهو همی پوشیدند. (مجمل التواریخ). و آورد برون ز خز و دیبا تن جامه ای از خزینه زیبا. نظامی. لیک آن مستی بود توبه شکن منسی است این مستی تن جامه کن. مولوی. بپوشید تن جامه در تن سیه بگفتا که ای پشت گرم سپه. نظام قاری. صوفک و خاصک و تن جامه و بیت و برتک کلی و کلفتن و سالو و روس انصار. نظام قاری. ز تن جامه و کدرویی کزی ز کستونی و بر کجین و قزی. نظام قاری
بدون لباس. برهنه برهنه: گدایان بی جامه شب کرده روز معطرکنان جامه بر عودسوز. سعدی. بی جامۀ نکو نتوان شد بدعوتی این رمز را بپردۀ هر در نوشته اند. نظام قاری (دیوان ص 24) ، بی شرم. بی حیا: در چین طرۀ تو دل بی حفاظ من هرگز نگفت مسکن مألوف یاد باد. حافظ. ، بی چادر و روی پوش (زن). (یادداشت بخط مؤلف) ، بی عفت: یکی بدرگ و بی حفاظ است سخت ندانم که کشته ست چونین درخت. شمسی (یوسف و زلیخا). ، بی پرهیز. (یادداشت بخط مؤلف)
بدون لباس. برهنه برهنه: گدایان بی جامه شب کرده روز معطرکنان جامه بر عودسوز. سعدی. بی جامۀ نکو نتوان شد بدعوتی این رمز را بپردۀ هر در نوشته اند. نظام قاری (دیوان ص 24) ، بی شرم. بی حیا: در چین طرۀ تو دل بی حفاظ من هرگز نگفت مسکن مألوف یاد باد. حافظ. ، بی چادر و روی پوش (زن). (یادداشت بخط مؤلف) ، بی عفت: یکی بدرگ و بی حفاظ است سخت ندانم که کشته ست چونین درخت. شمسی (یوسف و زلیخا). ، بی پرهیز. (یادداشت بخط مؤلف)
دو یا چند تن که در یک خانه سکونت دارند (نسبت بهم) : کی بود جای ملک در خانه صورت پرست رو چو صورت محو کردی با ملک همخانه باش، (سعدی)، شوهر ، زن زوجه، یار رفیق. یا هم خانه (همخانهء) مسیح. آفتاب (زیرا بعقیده قدما آفتاب در آسمان چهارم است که مقر عیسی باشد)
دو یا چند تن که در یک خانه سکونت دارند (نسبت بهم) : کی بود جای ملک در خانه صورت پرست رو چو صورت محو کردی با ملک همخانه باش، (سعدی)، شوهر ، زن زوجه، یار رفیق. یا هم خانه (همخانهء) مسیح. آفتاب (زیرا بعقیده قدما آفتاب در آسمان چهارم است که مقر عیسی باشد)
دو یا چند تن که از یک کاسه غذا خورند هم غذا: با کارگران دکان همکاسه بود اما سم صاحب کار بر خود داشت، هم پیاله هم قدح، همنشین مصاحب: من و سایه همزانو و همنشینی من و ناله همکاسه و هم رضاعی. (خاقانی)
دو یا چند تن که از یک کاسه غذا خورند هم غذا: با کارگران دکان همکاسه بود اما سم صاحب کار بر خود داشت، هم پیاله هم قدح، همنشین مصاحب: من و سایه همزانو و همنشینی من و ناله همکاسه و هم رضاعی. (خاقانی)